کویر

به کویری دور خواهم رفت، 

به کویــــــــــــــــــــــــــــری که:

نه خیابانی باشد و نه پیـــاده رو،

نه کافه ای باشد و نه میز دونفره ای،

و نه هوا ابری باشد و نه خاطره ای دونفره شود ،

به کویری خواهم رفت " که تو را در تنهایی هایم محو کنم"


"محمد کامرانیان"

غبار

آخرین قهوه ات را با آرامش بنوش؛

بزودی من تورا و تو مرا فراموش خواهی کرد؛

و تمام این عشق، غباری می شود بر دل این میز؛


"محمد کامرانیان"

من تو او

 

من !

تــو !

ا و !


این ها فقط صرف کردن افعال است !

وگرنه پس از تو هیچ او یی در زندگی من نیامد!!!


"محمد کامرانیــــــــــــــــــــــان"

کنعان(شعر کامل)

 


 

مگر تو یوسف پاک بودی

 

که من یعقوب صبور باشم؟

 

نــــــــــــــــــه !!! هرگز!!!

 

من یعقوب نیستم

 

که رفتنت مرا چهل سال عزادار کند!

 

توهم عزیــــز او نخواهی شد عزیـــــزم...

 

حالا

 

 این تو

این زلیخا

این هم مصر

 

اما راهی به سوی کنعان دیگر نیست

تنهایی(شعر کامل)


آرام میروی و میشکنی تمام عهدها را
و من جا مانده از آن ما شدن ها

حالا کمی سرت را بالا بگیر و خوب ببین!!!

آسمان هم آرام آرام می گرید
انگار بغضش را بر من خالی می کند

نمی دانم از رفتن تو دلش گرفته
یا به تنهای من می گرید

اما اندکی دیگر که این آسمان آبی شد
خودش خوب می فهمد که؛

نه تو برمی گردی؛ 
نه من می گویم برگرد؛

خیالت تخت نازنین!!!
من دیگر ازاین تنهایی دل نمی کنم!!


این دل پیامبر تنهایی هاست 
اورا از بی تو بودن ها نترسان

مردود

دیر آمدی بانو !

در قلب من مردود شدی !

اینجا مدرسه نیست که در پایان بهار مردود شوی 

و در پایان تابستان دوباره امتحانت کنند و قبول شوی

اینجا دل من است یکبار که در غروب پاییز مردود شدی ، برای همیشه مردودی 

باور

رفتنت را من باور کرده ام!!!



امــا 

این باران

این چتر دونفره

و سنگ فرش این پیاده رو


باور نمی کنند خاکستر شدن این همه خاطره را

مهم

 

 

 

بعد از رفتنت خیلی چیزها دیگر مهم نیست!!!


مهم نیست باشی یا نه!

مهم نیست بازگردی یا نه!

مهم نیست پشیمانی یا نه!



مهم من هستم که دیگر نیستم!!!

و اشک هایت مبارک بـــــــــــــــانو!!!

 

دموکراسی

دموکراسی چشمانت به من فهماند که دیگر جایی در دلت ندارم!!!


از آن لحظه که گفتم : من میخواهم بروم ؟


و تو گفتی : هر جور که راحتـــــــی عزیزم !!!



دست نوشته های : "محمد کامرانیان"


پوچ

 

تو به دنبال عشقی تازه

 

و من به دنبال به دلیل رفتنت

 

تو به دنبال فراموش کردن من

 

و من به دنبال وجدان خفته تو

 

چه پوچ گرا شده ام من این روزها؟

 

به دنبال چیزهایی میگردم که هچ وقت وجود نداشتند!!!

تکرار

دوﺑــﺎره ﺗو ھـــــــــم ﮐﮫ ﺑﯾﺎﯾﯽ و

ﺗﮑرار ﮐﻧﯽ ﺗﻣﺎم اﯾــــــــــن ھﺎ را

ﻣن دﯾﮕرﺗﮑـــــــــرار ﻧﻣﯽ ﺷوم!

بی ارزش

 

 

 حالادیگر تو رفته ای


و


ساعت ها ایستاده اند


جاده ها بی انتها شده اند!



آسمان هم چنان گریه می کند!


و من بی تفاوت به راه بی انتهایم ادامه می دهم!

 تمام این نبودن ها است که بودن هــــایت  را بی ارزش کرد

آسمان

آسمــــــــــــــان هم آرام آرام می گرید

انگار بغضش را بر من خــالی می کند

نمی دانـــــــــم از رفتن تو دلش گرفته

یا به تنهــــــــــــــــــایی من می گریـد

قسمتی از شعر "تنهایی"

کنعان

حالا


این تو


این زلیخا


این هم مصر


اما راهی به سوی کنعان دیگرنخواهی داشت!!!


قسمتی از شعر "کنعان"

تنها

اما اندکی دیگر که این آسمان آبی شد

خودش خوب می فهمد که؛

.
.
.
.
.

نه تو برمی گــــــــردی 

نه من می گویم برگـرد



"محمد کامرانیان"

آخرین

آخرین نگــــاه
آخرین دیـــدار 
آخرین خیابان
آخرین خـاطره 
من نمی دانم که:
این آخرین ها را چگونه از یاد بردی؟ 

ولی خوب می دانم که:

نــــــــه!!!
تو دیگر بر نمی گــردی


ونــــــــه!!!
چشمان من دیگر انتظارت رامی کشند!


در این میان فقط خیابان خاطره هـــاست 

که هنوزم برای آخرین قرارمان دلش تنگ می شود!!!

مادربزرگ

 

تک تک قصه های مادربزرگ به حقیقت پیوست!

او راست می گفت:

همیشه "یک بود یکی نبود"

گــــاهی "رسیدن به هم قسمت نیست"

"بالا رفتیم ماست بود"

"بودنمان راست بود"

"پایین آمدیم دوغ بود"

"عشق ما همش دروغ بود"

نمی دانم آن پیر زن این روزها را ازکجا دیده بود؟؟؟؟؟


تنهایی

این دل پیامبر تنهایی است


اورا از بی تو بودن ها نترسان


از شعر"تنهایی"



چالش

نه من آدم بودم! نه تو حوا !

نه اینجا بهشت است!

نه سیب؛ میوه ممنوعه...

اما بی شک تو همان ابلیسی

که به چالش کشیده ای

تمام باور های بهشتی ام را

پس دراندیشه توبه نباش 

که رانــــــــــــــــده شدی 

از وادی ایـــــــــــــــن دل 



"محمد کامرانیان"‬